دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا وهر روز برای دلم مشتری آمدو رفت و هی سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و انگار هر آجرش فقط از غم وغصه و ماتم است و رفتندو بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم: خدایا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست و من روی آن در نوشتم: ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
به وبلاگ من و تو خوش آمدید Archivesاسفند 1393دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 ارديبهشت 1392 دی 1391 آبان 1391 تير 1391 خرداد 1391 آذر 1390 مهر 1390 شهريور 1390 خرداد 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 دی 1389 شهريور 1389 تير 1389 ارديبهشت 1389 AuthorsU and Iآیسا Links
اخبار روز LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|